ماجرای دلخوری هوشنگ ابتهاج از محمدرضا شجریان

به گزارش نقطه سر خط، شجریان با خنده به سایه می گوید: آقا! من این مصاحبه را ندیده ام، اما هر چه باشد شما بیشترش را قبلاً در همان شعر معروف خطاب به من گفته اید.

ماجرای دلخوری هوشنگ ابتهاج از محمدرضا شجریان

در بخشی از خاطرات تفصیلی محمدافشین وفایی از امیرهوشنگ ابتهاج که در تازه ترین شماره مجله اندیشه پویا چاپ شده، آمده است: سایه بی خیالی و بی تفاوتی عجیبی در برطرف تهمت هایی که به او می زدند داشت. یکبار به او گفتم: استاد! امروز در فلان روزنامه چه مصاحبه تندی از شما چاپ شده. شجریان و دیگران نرنجند! جواب داد: نه! هر کس مرا بشناسد می داند این ها حرف های من نیست. خلاصه کاری نکرد.

روز بعد یا شاید بعدترش تعریف کرد: بعد از رفتن شما فکر کردم نکند واقعاً شجریان و علیزاده این حرف ها را باور نمایند. من اصلاً چنین حرف هایی نزده ام و اصلاً این شخص را تا حالا ندیده ام. به شجریان تلفن می نماید. شجریان هم با خنده می گوید: آقا من این مصاحبه را ندیده ام، اما هر چه باشد شما بیشترش را قبلاً در همان شعر معروف خطاب به من گفته اید.

سایه می گفت و می خندید. اشاره شجریان به شعری بود با این آگاه:

رفتی ای جان و ندانیم که جای تو کجاست

مرغ شبخوان کجایی و نوای تو کجاست...

چه شد آن مهر و وفایی که من آموختمت

عهد ما با تو نه این بود وفای تو کجاست؟...

شأن نزول این شعر هم از این قرار است که سایه در کلن بوده و شجریان هم آنجا کنسرت داشته. شجریان برای سایه بلیت نمی فرستد و دوستی دیگر بلیت کنسرت او را به سایه می دهد. سایه زودرنج که از شجریان چنین توقعی نداشته بلافاصله این شعر را می گوید. بعد از کنسرت، شجریان به منزل سایه می رود. سایه می گوید: اتفاقاً شعری هم برای شما گفته ام. شجریان غزل را می خواند و می پرسد: می توانم نسخه ای از این شعر داشته باشم؟ سایه پاسخ می دهد: بَله.

منبع: فرارو

به "ماجرای دلخوری هوشنگ ابتهاج از محمدرضا شجریان" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "ماجرای دلخوری هوشنگ ابتهاج از محمدرضا شجریان"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید